با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید
به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين
وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد
و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
آقا تقى يك ماستبندى دارد. او هميشه پولِ آبِ مغازه را سروقت مىدهد تا آبى كه در شيرها ميريزد و ماست مى بندد حلال باشد. او مىگويد:آدم بايد يك لقمه نان حلال به زن و بچهاش بدهد تا فردا كه سرش را گذاشت روى زمين و عمرش تمام شد، پشت سرش بد و بيراه نباشد.
همسایه ى ما كارمند يك شركت است. او ميگويد: تا مطمئن نشوم كه ارباب رجوع از ته دل راضي شده، از او رشوه نميگيرم. آدم بايد دنبال نان حلال باشد. ميگويد: من ارباب رجوع را مجبور ميكنم قسم بخورد كه راضي است و بعد رشوه ميگيرم!
مدیرمان يك غذاخورى دارد. هميشه حواسش است كه غذاى خوبى به مردم بدهد. او ميگويد: در غذاخورى ما از گوشت حيوانات پير استفاده نميشود و هر چه ذبح ميكنيم كره الاغ است كه گوشتش تُرد و تازه است و كبابش خوب در ميآيد. او حتماً چك ميكند كه كره الاغها سالم باشند و گر نه آنها را ذبح نميكند. ميگويد: ارزش يك لقمه نان حلال از همهى پولهاى دنيا بيشتر است!! آدم بايد حلال و حروم نكند. ميگويد: تا پول آدم حلال نباشد، بركت نميكند. پول حرام بىبركت است.